محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره
زندگی مامانی وباباییزندگی مامانی وبابایی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

خاطرات قند عسل مامان و بابا

3 هفته ديگه موندههههه

گل پسرم سلام عزيزدلم تشكو بالشتو هم درست كردم اماده امادست تا شما بياي و روش لالا كني . بابايي وقتي ديدش كلي ذوق كرد هم بخاطر اينكه ماماني از پس درست كردنش براومده و هم اينكه حاضر شده واسه پسملي گلمون . بابايي گفتش خيلي دوست دارم وقتايي كه از بيرون ميام محمدپارسا كوچولومون رو اين تشك دراز كشيده باشه و من كه اومدم شروع كنه دست و پاشو تكون دادن كه اخ جون بابايي اومد . بابايي اين روزا همش ميادو رو شكمم دست ميكشه و باهات صحبت ميكنه و شما هم كه تا قبلش در حال كله ملق زدن بودي ارووم ميشيو به حرفاي بابايي گوش ميدي . بابايي ديگه صبرش تموم شده همش ميگه پس كي مياي ؟؟؟ عزيزدلم مارو خيلي منتظر نزارياااا مامان جوني ديشب زنگ زدو حالمون...
31 ارديبهشت 1393

من و پسملي و باباييش

گل پسرم سلام الهي من قربون اون تكونا و دست و پاهاي كوچولوت برم با اينكه بعضي وقتا دردناك ميشه تكونات و جيغم ميره هوا اما اگه كم بشه تكونات ديوونه ميشم . دلم ميخواد هرلحظه تكون بخوري تا من خيالم راحت باشه با اينكه اگه تكون بخوري دردم ميادو شبا نميتونم خوب بخوابم . اينا واسم مهم نيست فقط و فقط ميخوام مطمئن باشم تو حالت خوبه جيگرم خيلي خوب حرفاي منو باباييو ميفهمي اگه كم تكون بخوري تا  صدات كنم و دست بكشم رو شكمم سريع عكس العمل نشون ميدي و شروع ميكني به تكون خوردن سر ناهار و شام هم انگاري بوي غذا رو متوجه ميشي و شروع ميكني به شيطنت. كه گاهي ماماني اذيت ميشه و نميتونه خوب غذا بخوره و گاهي هم باهم دعوامون ميشه يبار سر همين ...
27 ارديبهشت 1393

من به تو افتخار ميكنم پسرم

گل پسرم سلام الهي مامان قربونت بره . من فداي تو بشم پسركم الان از بهداشت ميام ماماني . فشارمو وزنمو چك كردن و بعدشم صداي قلب نازنينتو واسم گذاشتن . نميدوني چه احساس ارامشي بهم داد اون تالاپ تلوپ قشنگ و اروم قلبت اينقده ارامش داشت صداي قلبت كه دلم ميخواست حالاحالاها همونجا دراز بكشمو به صداش گوش بدم بعدشم كه سونومو نشونشون دادم و گفتن كه بهتره دوباره معاينم كنن تا ببينن شما چرخيدي يا نه رفتم و دوباره دراز كشيدم اول ي خانوم كاراموز اومدو معاينم كرد گفتش چرخيده خيلي به حرفش اطمينان نكردم ولي وقتي خانوم دكتر خودش اومدو معاينم كردو شكممو فشار داد گفتش اره بچت چرخيده و پاهاش اومده بالا و سرش هم با لگن درگير شده واي مامان...
27 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

  گل پسرم روز تولد امام جواد لحافتو واست درست كردم بابايي وقتي ديدش كلي ذوق كرد ميگفت خيلي قشنگ شده . كاش تو هم دوسش داشته باشي . ديروز هم كه تولد امام علي بود ميخواستم واست تشك و بالشتو درست كنم كه نشد و مجبور شديم خونه مادربزرگ بمونيم و بهشون كمك كنيم . انشالله امروز يا فردا درستش ميكنم واست خاله سوگند هم رفته مشهد و ماماني حسابي احساس تنهايي ميكنه . انشالله بهش خوش بگذره چند روز پيشا هم كه با مامان جوني صحبت ميكردم گفتن كه دارن واسه پسملي لباس گرم ميبافن فكر كنم تا الان كارش تموم شده باشه . دستشون درد نكنه . خيلي ذوق دارم زودي لباستو ببينمو زودي زمستون شه تنت كنم  حال مامان جوني خيلي خيلي بهتره خدا رو شكر و انشالل...
24 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

گل پسرم سلام گفتني ها زياده اما نوشتنش سخت . بزرگ كه شدي اگه خواستي واست ميگم نفسم بالاخره عقد عمو ميثم برگزار شد ... خوشبخت باشن ديروز هم منو بابايي رفتيم خونه مادربزرگ اينا تا كمكشون كنيم واسه مرتب كردن خونه كه قراره خونواده زن عمو رو دعوت كنن . شبش هم همه رفتيم پارك . اما من حسابي خسته بودمو بهم خوش نگذشت . موقع خواب هم كلي درد اومده بود سراغم . تو هم معلوم بود خسته شدي حسابي ....   تقريبا دو هفته اي هست كه زانوهام بطرز بدي درد ميكنه سختمه زياد سرپا وايسم يا بشينم رو زمين . يه دو سه شبي هم هس توي خواب مفصلها و انگشتهاي دستم درد ميگيره طوري كه از درد بيدار ميشم . همه دردا رو به اميد بغل گرفتنت دارم تحمل ميكنم اينا هم...
24 ارديبهشت 1393

عقدكنون عمو ميثم

گل پسرم سلام امشب عقدكنون عمو ميثمه . عصري ساعت هفت ميرن محضر عقد ميكنن و بعدشم خونه باباي زن عمو همه جمع ميشن واسه معارفه . منو بابايي ميريم جلسه معارفه رو . اميدوارم خوشبخت بشن . عمر شادياي زن عموت مثل من كوتاه نباشه ......   تو كه توي وجود مني و از همه چيز باخبري . فهميدي اين دو روزه چه به سر منو بابايي اومده . دل خوشيمون تويي عزيز دلم . اومدم اينجا باهات درد دل كنم اما دلم نمياد  اين دو روزه اذيتت كردم و ديدم كه يه گوشه كز كردي . فهميدي بغض تو گلومه و اشك تو چشام جمع شده هي با تكونات خواستي منو متوجه خودت كني عزيزدلم نفسم خواستي بگي من هستم غصه نخور . بغض و ناراحتيو تو چشماي باباييت ميبينم خودمو نميتونم كنترل ...
22 ارديبهشت 1393

ورود به ماه نهم و شروع شمارش معكوس

گل پسرم سلام تا امروز 34 هفته و 3 روزه كه تو دل ماماني هستي فدات بشم ماه هشت هم تموم شده و تنها تا بغل گرفتنت يه ماه ديگه مونده واسه اون لحظه كه تو رو بغلم بدن لحظه شماري ميكنم اما همه وجودم پر از استرس و ترسه كاش بتونم مامان خوبي واست باشم ديشب كه با دلخوري بهت گفتم خيلي پسر بد و تنبلي هستي و نميچرخي  با تكونات همون موقع بهم فهموندي كه حرفمو فهميدي و ناراحت شدي  . جيگرم تكونات يه طور ديگه بود شنيده بودم ميگن جنين همه حرفا و رفتاراي مادرو ميفهمه اما حالا به خودم ثابت شد يعني تو هرچيزي كه به ذهن من ميادو ميفهمي؟؟؟؟ حالا كه دارم فكر ميكنم انگار كلي كوتاهي كردم در حقت اين مدت . كاش بتونم جبران كنم منو بب...
18 ارديبهشت 1393

سيسموني گل پسري

نفس مامان اينم لباسات . بيصبرانه منتظرتم تا اينا رو تنت ببينم عزيزم اوليو مامان جون تو ماه 5 كه رفته بودن مشهد واسه پسملي خريدن و تبركش كردن . دستشون درد نكنه               ...
13 ارديبهشت 1393