بعد از مدتها ...
پسر گلم سلام
خیلی وقته واست پست نزاشتم شرمندتم
مامان جونی حالش خوب نیستو منم دلم اونجاس . حیف که نمیشه بریم پیششون
جونم واست بگه که یه مدتیه غذای کمکی رو واست شروع کردم از فرنی و لعاب برنجو کمی بعدش هم سوپ
تازه یه بار هم قورمه سبزی خوردی اونم با ولع تمام
مامان قربونت بره
روز اربعین شما شش ماهت تموم شد از قبلش تصمیم داشتم واست یه جشن کوچیک بگیرم اما خب چون افتاد تو محرمو و اونم روز اربعین تصمیم بر اون شد انشالله تولد یک سالگیت جبران کنم
دیگه واست بگم که ...
زمین واست میخ داره انگاری در اولین فرصت تا کسی نزدیکت میشه و دستی به سمتت دراز میشه سرتو بالا میاری و تلاش میکنی که خودتو بلند کنی از رو زمین و وقتی هم که بلندت میکنیم دیگه قصد نشستن نداری و سرپا وامیسی
توی روروئکت هم حسابی خوشحالیو کل خونه رو میگردی جاهای مورد علاقت هم پشت در ورودی بازی با پرده ! روبروی آیینه واسه تماشای خودت و حرف زدن با دوست توی آیینت و همینطور بلندگوهای کنار میز تلویزیون .
اخرش که میدونم یه مدت دیگه که زورت زیاد شه میندازیشون
امروز هم که باهات بازی میکردم و بهت میگفتم بیا پیش مامانی با ذوق زیاد به سمتم حرکت کردی و تندی خودتو بهم رسوندی مامان فدات بشه گل پسر
تو پست بعدی دوتا عکس ازت میزارم که تو خونه بابابزرگت ازت گرفتم
فردا هم باید ببرمت واسه واکسن شش ماهگیت . امیدوارم مثل همیشه قوی و محکم باشی و اذیت نشی انشالله
خیلی میترسم از فردا . اخه همیشه میرفتیم پیش مامان جونی اینا و با مامان جون میرفتیم واکسنتو میزدیم.اینبار دست تنهام
خدا به خیر کنه