بدون عنوان

عزيز دل ماماني سلام

ببخش نفسم كه كمتر ميام واست بنويسم. سعي ميكنم زود زود بيام از اين به بعد

از اين چند روزه واست بگم :

دفعه اخري كه رفتم پيش خانوم دكتر . بهم اجازه دادش كه بريم مسافرت .من و بابايي كلي خوشحال شديم . هم حال و هوامون عوض ميشه هم مامان بزرگ و بابا بزرگ و عمو رو ميتونيم از شهر ببريم بيرون اونا هم ي مدتي دور باشن از اينجا و روحيه شون بهتر بشه .

فقط همش دعا دعا ميكنم شما توي اين سفر خيلي خسته نشي و منم اذيت نشم و باعث ناراحتي كسي

نباشم. ولي ميدونم كه شما هم مثل منو بابايي سفرو خيلي دوست داري . كلا عشق دردر و بيرون رفتني فدات بشم

همين الانشم هر وقت ميريم بيرون تكونات ي جور ديگه ميشه و ماماني ميدونه كه شما هم خوشحالي از دور دور

احتمالا هم تو سفر عيدمون كه ميريم خونه آقاجون و مادرجون بريم خريد و وسايلاي پسملي نازمونو بخريم . تا خدا چي بخواد نفس مامان

بابايي از همين الان داره خودشو واسه عيد حاضر ميكنه و كلي خوشحاله .

ديگه اينكه تو اين هفته بابايي واسه اولين بار تكون خوردناي جيگر مامانو از رو شكم ماماني ديد و كلي ذوق كرد . كاملا خوشحاليو ميشد تو چهرش ديد

الانم كه وقت تكونات من قربون صدقت ميرمو باهات صحبت ميكنم همش ميگه من حسوديم ميشه تو متوجه ميشي محمد پارسا تكون ميخوره اما من متوجه نميشم

راستي عزيزدلم ماماني امروز به كمك يكي از دوستاي مهربونش خاله سوگند يه غذاي جديد درست كردو بابايي هم كلي خوشش اومد . خاله سوگند گفتش بهت بگم دوست داره

نفسم بازم ميام واست مينويسم