خواستگاري
گل پسرم سلام
فدات بشم ماماني كه اينقدر پر جنب و جوشي . اينقدر مهربوني كه تا ميفهمي من نگرانتم بابت كم تكون خوردنات بلافاصله شروع ميكني به تكون خوردن و منو از نگراني در مياري . خيلي دوستت دارم عسلم
عزيز دلم بالاخره ديشب واسه عمو ميثم رفتيم خاستگاري . هميشه از همون اول ازدواج اين حسو داشتم كه موقع ازدواج عمو ميثم من باردار باشم . جالبه كه اين اتفاق هم افتاد . ولي نميدونستم تو اين دوران سخت ميشه واسم خستگيش اينا به كنار همين كه بايد دنبال لباس و كاراي مراسم باشم سختمه . خدا خودش كمكمون كنه انشالله به خير و خوشي اين مراسمات هم تموم بشه
هنوز از كل ماجرا و اينكه تاريخ دقيق عقد كي باشه خبر ندارم اما به احتمال زياد سيزده رجب تولد اقا اميرالمومنين مراسم عقد برگزار بشه .
خيلي خوشحالم كه خونواده كوچيك مادربزرگ اينا داره بزرگ ميشه و با اومدن زن عمو خيلي چيزا عوض ميشه و همينطور اينكه ديگه من تنها نيستم
كاش با زن عمو بتونيم دوستاي خوبي واسه هم باشيم
راستي وروجكم ديشب شما هم تو مراسم كلي خوشحال بودي و كلي تكون خوردي . من همش مراقب بودم كسي تكوناتو كه از رو شكمم حسابي معلوم بود نبينه اميدوارم موفق شده باشم
بازم ميامو واست از تاريخ دقيقش ميگم نفسم دوستت دارم عزيزم