بدون عنوان
گل پسرم سلام
ي هفته ديگه هم گذشت روزاي اول هفته مثل هميشه بود يا خونه خودمون بوديم يا هم ميرفتيم خونه بابا بزرگ اينا
فقط ي شب بعد از شب نشيني خونه خاله بابايي تو راه برگشت ماماني زير دلش درد گرفت و تا دو ساعتي ماماني نگران گل پسرش بود . روز سه شنبه هم با خاله الهه جون رفتيم كلاس اموزش زايمان .
كلاس كه تموم شد خاله الهه و شوهرش ما رو رسوندن خونه
ميبيني ماماني هميشه واسه بقيه زحمت داريم
بعدشم ناهار خونه بابابزرگ اينا دعوت بوديم رفتيم اونجا .خاله ي بابا هم با خونوادش اونجا دعوت بودن
اما ماماني يكمي درد داشت و شما انگاري از ورزشاي اون روز اذيت شده بودي و خودتو هي جمع ميكردي و قلنبه ميشدي ي گوشه شكم مامان
عصرش مامان بزرگ زنگيد به مامايي كه تو كلاس بهمون اموزش ميده و درمورد دردام ازش سوال كرديم
البته خدا رو شكر تا شب با استراحت همه چي خوب شد و به مامان جون هم زنگ زديم و مامان جون هم گفتش از داروهايي كه واسه موقع دنيا اومدن شما حاضر كرده بخورم
منم خوردمو ديگه هيچ دردي نداشتم خدا رو شكر
4 شنبه هم قرار بود برم دكتر كه چون ديدم حالم بهتره ديگه نرفتمو موكولش كردم به هفته اينده
5شنبه عصري هم با بابايي رفتيم سر خاك عمو هات . و از اونجا هم چون با خاله سوگند قرار داشتيم رفتيم بازار
كلي تو بازار گشتيمو ي چند جا مغازه نينيا رو رفتيم ديديم اخه ميخواستم واست لباس بخرم
واست دوتا شلوار دم دستي و سه تا سرهمي خريدم
همش هم خدا خدا ميكردم بابايي ازشون خوشش بياد
بعدش هم تو خيابون يكمي راه رفتيمو شوهر خاله سوگند اومد دنبالمون و بعدشم برامون بستني خريدنو كلي خوش گذشت
بعدشم مارو رسوندن خونه
امروز هم كه چون شما تا دير وقت بيدار بودي و مشغول فوتبال بازي ماماني دير خوابش بردو تا 11 خواب بوديم
بعدشم كه بيدار شدم بابايي صبونه حاضر كرده بود صبونه خورديمو بابايي رفتش بيرون
بعدشم كه اومد مشغول تميز كردن اتاق پسري شد
حسابي مرتب شده اتاقت ديگه
وسايلاتو هم بردش تو اتاق
حالا ميتونم از اين به بعد وسايلاتو بچينمو اتاقتو حاضر كنم
كلي فكرا تو ذهنمه كاش بتونم همشو واست انجام بدم عزيز دلم
دوست دارم ماماني