محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره
زندگی مامانی وباباییزندگی مامانی وبابایی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات قند عسل مامان و بابا

عقدكنون عمو ميثم

1393/2/22 8:46
نویسنده : مامان فاطمه
133 بازدید
اشتراک گذاری

گل پسرم سلام

امشب عقدكنون عمو ميثمه . عصري ساعت هفت ميرن محضر عقد ميكنن و بعدشم خونه باباي زن عمو همه جمع ميشن واسه معارفه . منو بابايي ميريم جلسه معارفه رو . اميدوارم خوشبخت بشن . عمر شادياي زن عموت مثل من كوتاه نباشه ......

 

تو كه توي وجود مني و از همه چيز باخبري . فهميدي اين دو روزه چه به سر منو بابايي اومده .

دل خوشيمون تويي عزيز دلم . اومدم اينجا باهات درد دل كنم اما دلم نمياد

 اين دو روزه اذيتت كردم و ديدم كه يه گوشه كز كردي . فهميدي بغض تو گلومه و اشك تو چشام جمع شده هي با تكونات خواستي منو متوجه خودت كني

عزيزدلم نفسم خواستي بگي من هستم غصه نخور . بغض و ناراحتيو تو چشماي باباييت ميبينم خودمو نميتونم كنترل كنم چه برسه به اينكه بخوام باباييو دلداري بدم ....

نميگم باقيشو كه روزاي خوش زندگيت با اين خاطرات تلخ نشه ....

بابايي ميگه همين دوهفته رو تحمل كنيم بعدش همه چيز درست ميشه اما ميدونم نه خودش طاقت مياره نه من .طوري بزرگ نشدم كه بخوام به بزرگترم بي احترامي كنم . دوباره چشامو ميبندمو و ميگم عيب نداره بزرگترن .....

اين نيز بگذرد

منو بابايي بيشتر از همه چيز و همه كس دوستت داريم . تو دنياي مايي .

دوستت دارم جيگرم . اين هفته ها هم تموم ميشه و مياي . سه نفري زندگيمونو اونطوري كه دوست داريم ميسازيم ... به اميد اون روز

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (3)

مامان موعود
22 اردیبهشت 93 9:44
سلام فاطیما جان مبارکه جاری دار شدنت عزیزم
مامان فاطمه
پاسخ
مرسي گلم معذرت ويرايشش كردم
ویدا
22 اردیبهشت 93 17:46
فاطمه چی شده؟چرا ناراحت؟؟؟؟؟ چرا بغض؟؟؟!!!!!! بگو ببینم...بازم قضیه استثناست؟ ای بابا
مامان فاطمه
پاسخ
اره يه جورايي شايدم بدتر
سوگند
27 اردیبهشت 93 13:48
این نیز بگذرد