عقدكنون عمو ميثم
گل پسرم سلام
امشب عقدكنون عمو ميثمه . عصري ساعت هفت ميرن محضر عقد ميكنن و بعدشم خونه باباي زن عمو همه جمع ميشن واسه معارفه . منو بابايي ميريم جلسه معارفه رو . اميدوارم خوشبخت بشن . عمر شادياي زن عموت مثل من كوتاه نباشه ......
تو كه توي وجود مني و از همه چيز باخبري . فهميدي اين دو روزه چه به سر منو بابايي اومده .
دل خوشيمون تويي عزيز دلم . اومدم اينجا باهات درد دل كنم اما دلم نمياد
اين دو روزه اذيتت كردم و ديدم كه يه گوشه كز كردي . فهميدي بغض تو گلومه و اشك تو چشام جمع شده هي با تكونات خواستي منو متوجه خودت كني
عزيزدلم نفسم خواستي بگي من هستم غصه نخور . بغض و ناراحتيو تو چشماي باباييت ميبينم خودمو نميتونم كنترل كنم چه برسه به اينكه بخوام باباييو دلداري بدم ....
نميگم باقيشو كه روزاي خوش زندگيت با اين خاطرات تلخ نشه ....
بابايي ميگه همين دوهفته رو تحمل كنيم بعدش همه چيز درست ميشه اما ميدونم نه خودش طاقت مياره نه من .طوري بزرگ نشدم كه بخوام به بزرگترم بي احترامي كنم . دوباره چشامو ميبندمو و ميگم عيب نداره بزرگترن .....
اين نيز بگذرد
منو بابايي بيشتر از همه چيز و همه كس دوستت داريم . تو دنياي مايي .
دوستت دارم جيگرم . اين هفته ها هم تموم ميشه و مياي . سه نفري زندگيمونو اونطوري كه دوست داريم ميسازيم ... به اميد اون روز