3 هفته ديگه موندههههه
گل پسرم سلام
عزيزدلم تشكو بالشتو هم درست كردم اماده امادست تا شما بياي و روش لالا كني . بابايي وقتي ديدش كلي ذوق كرد هم بخاطر اينكه ماماني از پس درست كردنش براومده و هم اينكه حاضر شده واسه پسملي گلمون . بابايي گفتش خيلي دوست دارم وقتايي كه از بيرون ميام محمدپارسا كوچولومون رو اين تشك دراز كشيده باشه و من كه اومدم شروع كنه دست و پاشو تكون دادن كه اخ جون بابايي اومد .
بابايي اين روزا همش ميادو رو شكمم دست ميكشه و باهات صحبت ميكنه و شما هم كه تا قبلش در حال كله ملق زدن بودي ارووم ميشيو به حرفاي بابايي گوش ميدي . بابايي ديگه صبرش تموم شده همش ميگه پس كي مياي ؟؟؟
عزيزدلم مارو خيلي منتظر نزارياااا
مامان جوني ديشب زنگ زدو حالمونو پرسيد بعدشم گفتش تا دو هفته ديگه ميان . اين هفته هم ميرن گرگان تا يبار ديگه دكتر ويزيتشون كنه
ديروز عصري هم با خاله سوگند رفتيم بيرون كلي پياده روي كرديمو يكمي خرده ريزه خريديم تا اتاقتو تزيين كنيم
اين روزا خيلي احساس خستگي ميكنم و كاراي خونه پيش نميره. كاش بتونم تا وقتي مامان جوني و اقا جون ميان همه جا رو مرتب كنم و كاري نمونه كه مامان جون بخواد به زحمت بيفته
كاش اين هفته هاي باقي مونده زودي بگذره و تو بياي بغلم . منو بابايي چشم انتظارتيم پسركم
واسه اومدنت لحظه شماري ميكنيم
دوستت داريم عزيزدلم