بدون عنوان
گل پسرم سلام
دو سه روزي ميشه كه گاهو بيگاه دردايي شبيه درد زايمان مياد سراغم و كمي ترس وجودمو ميگيره . ميدونم از اين به بعد بيشتر هم خواهد شد اما ترسم بيشتر از تنهاييه و نبودن مامان جوني پيشمون ...
دلم راضي نميشه بهشون اصرار كنم زودتر بيان اخه ميدونم اقاجون اينجا زودي بي حوصله ميشه اخه به قول خودشون چيزي نيس كه سرشونو گرم كنه حالا قول گرفتم از بابايي حداقل يه چندجا امامزاده ببريمشون كه سرشون گرم شه اما خودم نميدونم ميتونم پا به پاشون برم يانه
فعلا سعي ميكنم به چيزي فكر نكنم چون اخرش به هيچ نتيجه اي نميرسم و اشفته تر از قبل ميشم . روزا ميگذره
ديروز هم كه با بابايي و دايي و زندايي بابايي رفتيم راديو واسه ضبط يه مسابقه كه بابايي خيلي دوست داشت شركت كنه ... اخرشم ما باختيمو برگشتيم خونه . از اونجايي كه بابايي مامانيو ناراحت كرده بود تو مسير برگشت به خونه و ماماني هم تا شب با بابايي قهر بود و بابايي ميخواست از دل ماماني درآره اخر شبي كه بابايي ميخواست بياد خونه به ماماني پيام داد كه حاضر باشم بريم بيرون . منم از خدا خواسته حاضر شدمو رفتيم بيرون . كلي گشتيديمو ميوه خريديمو رفتيم سوپر ماركت هميشگي اونجا هم خريد كرديمو بابايي واسه محمد پارسا خان ايستك انار خريد تا وزن بگيره . ديگه كلي بابايي مهربون شده بودو هي ناز مامانيو ميكشيد . اخرياش ماماني خسته شده بودو درد داشت واسه همين به بابايي گفتم كه بريم خونه و برگشتيم خونه .
تو خواب هم دوباره درد اومد سراغمو نزاشت خوب بخوابم .يجا هم كه تازه خوابم گرفته بود با صداي بابايي بيدار شدم كه بهم ميگفت لباست خيسه درش بيار اونجا تازه فهميدم كه انگار تب كردمو بشدت عرق داشتم و تمام لباسم خيس بود . به كمك بابايي لباسمو در اوردمو دوباره خوابيدم
كلا شب خوبيو نگذروندم صبح هم كه پاشدم ديدم يه تبخال گنده واسه بار چهارم روي لبم جا خوش كرده دقيقا روي نقطه قبلي !!!
هيچي ديگه گلكم باز ماماني خوشگل شده و قيافش ديدني .
راستي مامان جوني ديشب زنگيدنو حال پسمل طلا رو جويا شدن و گفتن كه دارن واسه شما پاپوش ميبافن دستشون درد نكنه . دلم ميخواد پيششون بودم تا دستاي پيرشونو غرق بوسه كنم . انشالله سايشون سالهاي سال بالاي سرمون باشه
پ.ن : الان سه روزه قصد دارم از بالشو تشكت عكس بگيرم اما نميشههه.سعي ميكنم بزودي عكسو واسه خاله جونا بزارم
گل پسرم عاشقتم و خيلي دوستت دارم و براي بغل گرفتنت بيتابم