محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره
زندگی مامانی وباباییزندگی مامانی وبابایی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

خاطرات قند عسل مامان و بابا

شب شش

1393/3/29 22:59
نویسنده : مامان فاطمه
187 بازدید
اشتراک گذاری

گل پسرم شب ششت هم برگزار شد محبت. اونم تو خونه بابابزرگ . شما هم واسه اولين بار رفتي اونجا

 قبل از اينكه بريم خونه بابابزرگ بابايي اومدو گفتش با امام جمعه صحبت كرده و قرار شده تو گوشت اذون بگن . سريع حاضرت كرديمو با بابايي و مامان جوني رفتي مسجد امام حسين و اقاي رضايي تو گوشت اذون گفتن و پنجاه هزارتومن به عنوان عيدي بهت دادن ..

بعدشم اومدين خونه و حاضر شديمو رفتيم خونه بابابزرگ . همه اومده بودن كلي از ديدن تو ذوق كرده بودن . شب خوبي بود .

خاله سوگند اين مدت خيلي خيلي زحمت كشيد و كلي كمكمون كرد همينجا ازش تشكر ميكنم انشالله بتونم جبران كنم  ...

سوگند جونم منو محمد پارسا دوستت داريم و ازت ممنونيم محبتبوس

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

هستی مامی
30 خرداد 93 10:40
وااااااااااااااااااا خونه خودتون نمیشد جلسه رو بگیرین؟ چرا رفتین اونجا؟
مامان فاطمه
پاسخ
بابابزرگش اصرار داشت اونجا باشه . واسه منم راحت تر بودش. خونه اونا بزرگتره و از نظر سرمايشي براي تعداد زياد مهمون مناسب تر
سوگند
30 خرداد 93 15:02
نه بابا خواهش میکنم چه زحمتی وظیفه بووووووووووووووووود
مامان فاطمه
پاسخ
عزيزميييي