اولين حموم پسملي
گل پسرم سلام
روز ششم تولدت نافت افتادو روز هفتم هم مامان جوني بردنت حموم
الهي قربونت برم كلي گريه كردي و بعدشم كه از حموم اومدي بيرون تا خيلي بيتابي ميكردي . همش تو اتاق بغلت كردمو راه بردمت تا اروم بشي . شير هم نميخوردي . دلم يجوري شد واست . مامان فدات بشه عزيز دلم
كمي بعدش خوابيدي و از بعد از ظهرش حسابي سر حال شدي . سر شب هم زن عمو و مامانشو خواهرش اومدن ديدنت . مامان بزرگو بابا بزرگ هم اومدن . بابابزرگ همش ورزشت ميدادو ميبوسيدت و شما هم بخاطر ريشاشون حسابي اذيت ميشديو بداخلاقي ميكردي . منم نميتونستم چيزي بگم دلم واست كباب ميشد ....
اقا جون تا بيدار ميشي با گوشي ميان سراغت تا از بيداريت و با چشاي باز ازت عكس بگيرن كلي باهات حرف ميزننو تو هم با دقت به حرفاشون گوش ميدي .
مامان جوني هم اين چند روزه حسابي اذيت شده . كمرشون هم كمي درد داره اما به روي خودشون نميارن . ميترسم دوباره خدايي نكرده مريضيشون برگرده . منو هم نميزارن كمكشون كنم ميگن زوده بخواي سرپا شي دردي بياد سراغت ديگه ولت نميكنه و تو شهر غربت بي كسو تنها ميخواي چيكار كني ....
با قلب كوچيكت و دل پاكت واسشون دعا كن كه صد سال ديگه سايشون بالا سرمون باشه و هميشه سالم باشن ... الهي امين