محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره
زندگی مامانی وباباییزندگی مامانی وبابایی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات قند عسل مامان و بابا

عکسای پسملی

با کلی تاخیر یه عکس که تو مراسم شیرخوارگان حسینی ازت گرفته بودیمو با سه تا عکس که همین هفته ازت گرفتمو گذاشتم پسر شیطون ما بازی با اسباب بازیا دیگه کمشه به بازی با بالشت روی آورده آآآآآآآآآآی ذوق داره تو روروئکش ! تازه راهش هم میبره که مامانش مجبوره چهار طرفشو بالشت بزاره اما چون خرابکاریاش اون تو که میشینه زیاده مامان خیلی رغبت نداره که بزارتش تو روروئک   پسر گلم عاشقتم   ...
29 آبان 1393

پیشرفت های پارسای مامان

گل پسرم سلام نمیدونم چه حکمتیه تا میام وبلاگتو بروز کنم شما غر میزنی ! مثل همین الان یه نگاه به صفحه مانیتور میندازی برمیگردی سمت تلویزیون و باز غر ! حسابی پیشرفت کردی گنجشککم به بعضی تبلیغات تلویزیون علاقه داری و وقتی شروع میشه درحال انجام هرکاری هم که باشی حتی شیر خوردن برمیگردیو نگاه میکنی و ذوق میکنیو میگی هوووووو مامان فدات بشه کلاغ پر به روش مامانو خیلی دوست داری قلقلکی نیستی و باید کلی قلقلکت بدیم تا شاید خندت بگیره و صدای خنده نازتو بشنویم تا از کنارت پامیشم تا به کارام برسم یا حواسم بهت نباشه شروع میکنی به غر زدن اسباب بازیاتو دستت میگیری و باهاشون بازی میکنی لثه هاتم که حسابی اذیتت میکنه و بعضی وقتا ب...
21 آبان 1393

ما برگشتیم !!!

سلام سلام سلام بعد مدتها دوباره اومدم کلی حرف دارم واست پسر نازم .بعد کلی خواهش و التماس بابایی بالاخره واسه عید غدیر راضی شد تا منو شما تنهایی بریم ولایت دیدن مامان جون و اقا جون صبح روز قبل عید باهم دیگه با اتوبوس رفتیم مشهد و از اونجا هم با خاله مریم اینا راهی شدیم سمت خونه اقا جون . ساعت هفت شب رسیدیم خونه اقاجون وبعد استراحت واسه روز عید کارها رو انجام دادیم . اخه روز عید غدیر خونه اقاجون خیلی شلوغ میشه و مهمون زیاد میاد واسشون جونم واست بگه تا عصر مشغول پذیرایی از مهمونها بودیم و سر شب هم رفتیم خونه حاج عمو واسه تبریک و احوالپرسی ازشون . اخر هفته خونواده خاله مریم برگشتن تهران و ما موندیم پیش اقاجون و مامان جون .بابای...
18 آبان 1393

عكساي پسملي

اينم چندتا از عكساي سفر اقا پارسا كه تو گوشي من بوده انشالله دوربينو كه از عمو ميثم گرفتيم باقي عكسارو ميزارم اين اولين ساعتاي حركتمونه كه اقا پارسا با دقت بيرونو تماشا ميكرد اينا هم عكساي خونه اقاجون اينا اينجا هم ماها هركاري ميكرديم نميخوابيدي تا اينكه اقاجون اومدنو شما رو اروم كردن اينا هم عكساي يه روز جمعه كه با اقاجونو مامان جونو خاله فاطمه رفته بوديم پارك اينجا هم بعد از زدن واكسن دوماهگيته فدات بشم كه مثل هميشه ارومو صبور بوديو گاهي فقط ناله ميكرديو بيحال بودي فقط نميدونم چرا همه عكسات با يه لباسه !!!!!!!!!!! انگار تو يه روز بودن همشون ...
12 شهريور 1393

محمد پارسا از سفر برگشته

گل پسرمو برديم مشهد پابوس امام رضا بابايي ميگفت با اينكه خيلي شلوغ بوده تو صحن اما محمد پارسا راه واسش باز شده و تونسته زيارت كنه يه هفته مشهد بوديمو كلي خوش گذشت به پسملي . بعدشم رفتيم پيش مامان جونو و اقا جون . روزاي خوبي بودو كلي خوش گذشت . با چند روز تاخير هم واكسن دوماهگي پسمليو زديم كه خداروشكر خيلي اذيت نشدو تب هم نكرد . وزنش هم شده بو 5كيلو نيم . مامان قربونش بره بعدا ميام و عكس ميزارم ...
7 شهريور 1393