ده روزگي
گل پسرم سلام روز شنبه نزديك ظهر من رفتم حموم و بعدش هم خاله بابايي شما رو برد حموم و بابايي هم واسه اينكه ياد بگيره چطوري حمومت كنه به خاله تو حموم كردنت كمك كرد و كلي هم ذوق كرده بود . شما هم طبق گفته بابايي اروم به ين طرف و اونطرف نگاه ميكردي و از اب بازي لذت بردي بعدش كه از حموم اومدي كمي واسه ماماني ناز كردي و بعدشم شير خورديو خوابيدي . چون قرار بود ناهارو بريم خونه بابا بزرگ مادربزرگت زودتر رفت تا ناهارو حاضر كنه ما هم يه ساعت بعدش حاضر شديمو رفتيم اونجا . مامان جوني و اقا جون هم كه قصد داشتن اونروز برگردن خونشون چمدونشونو حاضر كردنو بعد از ناهار رفتن . . . عصر همون روز هم گوسفندي كه قرار بود واسه عقيقه شما بيارن بالاخره پيدا...
نویسنده :
مامان فاطمه
12:45